ولایت
چه مـولائی عـلـمـدار زمـان اسـت که نور حق ز رخسارش عیان است
چه مهتابی که دلها روشن از اوست چه سرداری که سلم میهن از اوست
چـه لـذت دارد ار آیـد صـدایــش چـه عـزت دارد ار گـردی فـدایـش
ولـی مـطـلـق روی زمـیـن اسـت ولایـت حـق ایـن مـرد امـیـن اسـت
بیــا یـک جـرعـه از جـام ولایـت بـنـوش و هـمچـنـانـش کـن حمـایـت
به سیمـایش نظـارت کن ثواب است به ایمـانش عنایت کـن که نـاب است
بـه دستانـش تبـرک کـن دو لـب را بـه بـوسـیـدن رعایـت کـن ادب را
بگـو خـامـنـه ای جـان ای امـامـم بـده فرمـان کـه بهـرت جـان سـپارم
امـیـد دیـن و ایـمـانم تـو هـسـتـی مـنـم آن جـان و جـانـانم تـو هـستـی