باسمه تعالی
*با توجه به اینکه ولی فقیه معصوم از خطا نیست، چگونه صلاحیت ولایت بر مردم را پیدا می کند؟
یکی از مباحثی که بین شیعه و سنی مطرح است این است که: اهل تسنن قائل به عصمت ولی امرشان نیستند و عصمت را شرط خلافت نمی دانند؛ لکن شیعه معتقد است: کسی که حاکمیت جامعه اسلامی را به عهده دارد، باید خودش قبل از هر کس دیگر از گناه و خطا پاک باشد. چرا که کور نمی تواند دست نابینا را بگیرد. شیعه از طرفی عقیده دارد ولی جامعه اسلامی باید از گناه و خطا به دور باشد، از طرفی با این 2 فرض که زمین هیچ وقت خالی از حجت نیست و در زمان غیبت حجت بر مردم تمام نیست، مسأله ولایت فقیه را ثایت می کند و از طرفی هم قائل به این است که معصومین علیهم السلام 14 نفر بیشتر نیستند. حال اگر بخواهیم بگوئیم ولایت فقیه حقانیت ندارد، چون در عصر غیبت هستیم، حجت بر مردم ناتمام می ماند و این بر خلاف عقائد شیعه هست. اگر هم بخواهیم بگوئیم حقانیت دارد، اگر قائل باشیم که ولی فقیه معصوم است، می شود معصوم پانزدهم و این نیز با عقائد شیعه سازگار نیست و اگر قائل باشیم که معصوم نیست، پس چگونه صلاحیت حاکمیت جامعه اسلامی را دارد؟
در جواب باید گفت: اختلاف نظری که میان شیعه و سنی وجود دارد برای موقعی است که یک نفر می خواهد امام و خلیفه جامعه اسلامی باشد. اما مسأله ولایت فقیه در آنجا مطرح می شود که امامی بر جامعه اسلامی احاطه دارد؛ ولی در غیبت به سر می برد و رابطه او با مسلمین رابطه مستقیم نیست و مردم دسترسی به او ندارند یا به تعبیری دیگر با وجود آنکه حجت بر مردم باقی است، این حجت تمام شده نیست. در این شرایط امام معصوم خودش شخصی را بالای سر مسلمین می گذارد تا در دسترس مردم باشد و این در حالیست که عصمت از آن امام است و جانشین امام هم در احاطه اوست. برای روشن تر شدن این موضوع مثالی می آورم:
اگر معلمی که در کلاس درسی تدریس می کند از دنیا برود و یا به هر دلیلی بخواهد برای همیشه از آن کلاس برود، کادر مدرسه معلم دیگری را در آن کلاس می گذارد تا رسماً برنامه تدریس را پیش ببرد. اما اگر این معلم فقط چند روزی برای سفر یا هر عذر دیگری کلاس را ترک کند، دیگر معلم جدیدی در آن کلاس نمی گذارند؛ بلکه همین معلم از میان شاگردانش یک نفر که از لحاظ درسی و انضباطی ممتاز است و رتبه اش از بقیه بالا تر است را به عنوان مبصر بالای سر دیگر شاگردان قرار می می دهد وبه آنها می گوید: در این مدت که نیستم این شخص را به جای خودم بالای سر شما می گذارم. حرف او حرف من است و کسی حق ندارد از امر او سرپیچی کند. نکته مطلوب ما در این مثال این است که مقام این شاگرد ممتاز از لحاظ درس و انضباط و غیره اصلاً با معلم او قابل مقایسه نیست؛ لکن این معلم از روی مصلحتهائی اینچنین امر می کند و شاگردان او نیز موظف و مکلف به تبعیت از آن مبصر می شوند.
با تأمل در مثال فوق درمیابیم که اگر امام معصومی به شهادت برسد، امام معصوم دیگری باید جای او را بگیرد. ولی اگر امام معصومی فقط مدتی را بخواهد در غیبت به سر ببرد، دیگر در این مدت امام معصوم دیگری جای او را نمی گیرد. چه بسا که اگر قرار بود امام معصومی در دسترس باشد، دیگر آن امام غیبت نمی کرد تا نیاز به امام دیگری باشد. زیرا حکمت غیبت عدم دسترسی مسلمانان به امام معصوم است تا در عدم دسترسی قدر آن امام را بفهمند و معرفت لازم را برای درک حضورش کسب کنند. لذا در این مدت امام معصوم یکی از بهترین و با تقواترین شاگردانش را از میان مجتهدین تعیین می کند و مردم در زمان غیبت مکلفند که از او تبعیت کنند و این مسأله دال بر عصمت ولی فقیه نیست. بلکه در اینجا تنها ولایت امام به فقیه منتقل شده است؛ نه مقام امام. همانطور که در مثال مذکور مبصر فقط ریاست معلم را کسب کرده است؛ نه مقام و رتبه آن معلم را. از اینرو تخلف از دستورات ولی فقیه تخلف از دستورات امام معصوم است. همانطور که تخلف مردم کوفه از مسلم بن عقیل علیه الرحمة، تخلف از امام حسین علیه السلام بود و انتقال ولایت از امام معصوم به ولی فقیه هم شأن کردن ولی فقیه با امام معصوم در مقام نیست. در اینجا جا دارد قسمتی از فرمایشات حضرت امام خمینی رحمة الله علیه را در این باره مرور کنیم.
« اگر فرد لایقی که دارای این 2 خصلت ] ِ عدالت و فقاهت[ باشد به پا خواست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در امر اداره جامعه داشت دارا می باشد و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند.
این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) بیشتر از حضرت امیر (علیه السلام) بود یا اختیارات حکومتی حضرت امیر (علیه السلام) بیش از فقیه است باطل و غلط است. البته فضایل حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) بیش از همه عالم است و بعد از ایشان فضایل حضرت امیر (علیه السلام) از همه بیشتر است. لکن زیادی فضایل معنوی اختیارات حکومتی را افزایش نمی دهد. همان اختیارات و ولایتی که حضرت رسول و دیگر أئمه (صلوات الله علیهم) در تدارک و بسیج سپاه، تعیین ولات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختیارات را برای حکومت فعلی قرار داده است. منتهی شخص معینی نیست. روی عنوان عالم عادل است.
وقتی می گوئیم ولایتی را که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) و أئمه (علیهم السلام) داشتند بعد از غیبت فقیه عادل دارد، برای هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام أئمه (علیهم السلام) و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است. زیرا اینجا صحبت از مقام نیست؛ بلکه صحبت از وظیفه است. ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس. یک وظیفه سنگین و مهم است؛ نه اینکه برای کسی شأن و مقام غیر عادی به وجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. به عبارت دیگر ولایت مورد بحث یعنی حکومت و اجرا و اداره. بر خلاف تصوری که خیلی از افراد دارند امتیاز نیست, بلکه وظیفه ای خطیر است.»
جدا بودن بحث ولایت از بحث مقام را از منظر دیگری نیز می توان بررسی کرد و آن اینکه: هرکسی در موقعیت اجتماعی خود دارای 2 شخصیت است؛ شخصیت حقیقی و شخصیت حقوقی. شخصیت حقیقی افراد شخصیت فردی و هویت درونی و منحصر به فرد آنهاست و شخصیت حقوقی افراد شخصیت اجتماعی و مدنی و رابطه شرعی و قانونی آنها با دیگر افراد جامعه هست. حال یا به صورت حقوق فردی و یا به صورت تشکیلاتی.
موضوع شخصیت حقیقی و حقوقی همانطور که در مباحث دولتی مطرح می شود، در عرصه های دیگر از جمله مباحث شرعی نیز راه دارد. به عنوان مثال به توضیح شخصیت حقیقی و حقوقی پیامبر صلی الله علیه و آله از نگاه قرآن اشاره می کنم. قرآن کریم در آیه آخر سوره مبارکه کهف می فرماید:« قُل إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثلُکم یوحی إلیَّ ..... ». یعنی: « ای پیامبر بگو من بشری هستم مثل شما جز اینکه به من وحی می شود..... ». در ابتدای آیه که می فرماید: من بشری مثل شما هستم، در واقع شخصیت حقیقی پیامبر معرفی می شود که انسانی است مثل دیگر انسانها و معیشتی مانند بقیه دارد. شاید این قسمت از آیه اشاره بدان داشته باشد که خدای متعال الگوی ما را از جنس خود ما انسانها قرار داد تا حجت بر ما تمام گردد و کسی کمال پیامبر را به حساب موقعیت استثنائی حضرت نگذارد تا با تمایز خود از پیامبر خطاهای خویش را توجیه کرده، خود را تبرئه نماید. چراکه پیامبر با 40 سال عبادت خود را لایق نبوت کرد؛ نه اینکه از ابتدا پیامبر به دنیا امده باشد.
این آیه شریفه در ادامه شخصیت حقوقی پیامبر را مطرح می کند و می فرماید: به من وحی می شود. در اینجا حقوقی که پیامبر بر گردن دیگر افراد بشر دارد و یا دیگر افراد بشر بر گردن پیامبر دارند مطرح می گردد. لذا نبوت امتیاز حقیقی حضرت نسبت به دیگر افراد بشر نیست؛ بلکه امتیاز حقوقی اوست و با توجه به فرمایشات امام(ره) که در فوق خواندید، اینکه مقام و شخصیت حقیقی پیامبر و بقیه ائمه باهم متفاوت باشد، اختیارات مربوط به شخصیت حقوقی که همان ولایت هست را کم و زیاد نمی کند.
در باره فقیه هم اینچنین است مقام ولی فقیه از لحاظ شخصیت حقیقی با مقام معصوم اصلاً قابل مقایسه نیست. اما از لحاظ حقوقی همان ولایتی که رسول خدا و ائمه اطهار علیهم السلام دارند را ولی فقیه نیز داراست و این به اعتبار فرمایش خود ائمه اطهار علیهم السلام است. چرا که اگر ما از ولی فقیه اطاعت می کنیم در واقع دستور خود اهل بیت علیهم السلام را اطاعت کرده ایم و ایشان ما را امر به تبعیت از ولی فقیه کرده اند.
نکته دیگری که در این مبحث باید بدان پرداخت مسأله عصمت است. عصمت بر 2 نوع است؛ عصمت ذاتی و عصمت عارضی. عصمت ذاتی عصمت ویژه ای است که از بدو تولد در انسان محقق است و این نوع عصمت تنها مختص به پیامبر و ائمه اطهار علیهم اسلام است. اما عصمت عارضی عصمتی است اکتسابی در درجات مختلف که هر انسانی با اجتهاد در تهذیب نفس، می تواند تدریجاً به مراتب مختلف آن دست یابد. این نوع عصمت اکتسابی را عدالت می گویند و عصمتی که از ولی فقیه انتظار می رود، همین عدالت است. ولی فقیه یاید عدالت لازم و کافی برای ولایت را کسب نماید تا لایق و شایسته این مسند باشد. کمیت و کیفیت عدالت لازم برای فقیه جهت مسند ولایت در روایات تفصیلاً بیان شده است.